تاریخچه ی:
امام کاظم علیه السلام و برخورد حکیمانه با دشمن
یکی از یاران حضرت گوید: مردی به نام نضیع انصاری برای کاری مقابل کاخ حکومتی ایستاده بود که حضرت سوار بر مرکب خویش نزدیک شد، و بلافاصله مأمور مخصوص حکومتی با اکرام فراوان و زودتر از هر کسی وی را به درون راهنمائی کرد.
نفیع پرسید: این شیخ کیست؟
عبدالعزیز بن عمر گفت: او بزرگ آل ((حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله|محمد ))و آل ((حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام|علی ))است.
موسی بن جعفر (علیه السلام) نفیع که از دشمنان آل رسول بود گفت: بدبخت تر از این دستگاه حکومتی ندیدم، با قدرتی که دارند میتوانند این شیخ را از مسیر عزت پائین کشند، ولی از او حساب می برند. به خدا قسم وقتی بیرون آید او را خار می سازم.
عبدالعزیز گفت: هرگز چنین مکن. اینها اهل بیتی بزرگوار و کریم و سخندان هستند، هر که با آنان درافتد ننگ و خفتی دامنگیرش می شود،جاودانه. وقتی حضرت بیرون آمد نفیع پیش رفت و مهار الاغ حضرت را گرفت و به طعنه گفت: تو کیستی؟
حضرت فرمود: اگر منظورت معرّفی نسبی و خاندانی است، منم فرزند حضرت محمد حبیب الله صلی اله علیه و آله که او فرزند ((حضرت اسماعیل علیه السلام|اسماعیل ))ذبیح الله و او فرزند ((حضرت ابراهیم علیه السلام|ابراهیم ))خلیل الله است.
و اگر منظورت معرفی شهر است من ریشه در سرزمینی دارم که خداوند بر مسلمین و بر تو اگر از آنان هستی حج آنجا را واجب نموده است و اگر منظورت نام و شهرت است، ما کسانی هستیم که خداوند صلوات بر ما را در نمازهای واجب لازم فرموده است که باید در نماز در تشهد بگوئی: «اللهم صل علی محمد و آل محمد، فنحن آل محمد، ما آل رسول الله »هستیم. افسار مرکب را رها کن و راه را باز نما تا برویم.
نفیع با دستی لرزان از مقابل حضرت سرافکنده و خجل بازگشت.
عبدالعزیز گفت: آیا به تو نگفتم با خاندان رسالت در نیفتی؟!
منابع:
بحار الانوار، ج 48، ص 143، ح 19 از امالی مرتضی - و مناقب و اعلام الوری.
مراجعه شود به:
((سیره عملی و مکارم اخلاق امام هفتم))