مردی از قبیلهء مراد میگوید: در جنگ بصره پس از پایان جنگ و درگیری، کنار امیرالمؤمنین علیه السلام ایستاده بودم که
ابن عباس کنار حضرت آمد و گفت: خواسته ای دارم.
حضرت فرمود: من میدانم خواسته ات چیست، آمده ای که برای
مروان بن حکم امان بگیری.
ابن عباس گفت: آری، میخواهم که شما او را در امان قرار دهید.
حضرت فرمود: من به او امان دادم، ولی او را دست بسته نزد من بیاور که بیشتر مایهء ذلت و خواری او شود.
ابن عباس او را به طنابی بسته بود و مانند بوزینه ای می آورد وقتی نزد حضرت آمدند، امیرالمؤمنین به مروان گفت: آیا
بیعت میکنی؟
مروان پاسخ داد: بله، ولی در دلم هنوز نسبت به شما خرسندی نیست.
حضرت فرمود: خداوند به آنچه در دلهاست آگاهتر است
وقتی مروان خواست با حضرت بیعت کند امام دستش را کشید و فرمود: من نیازی به بیعت مروان ندارم دست او دست یهودی است (یهود مظهر پیمان شکنی و بی وفائی است) اگر مروان با دستش بیست مرتبه با من بیعت کند، به بدترین صورت و زشت ترین شیوه آن را میشکند.
آنگاه حضرت به او فرمود: ای مروان، ترسیدی که در این جنگ جمل سرت را از دست بدهی؟ هرگز! به خدا سوگند تو نمیمیری تا اینکه از صلب تو فلانی و فلانی خارج شوند و با شکنجه و عذاب این امت را به سختی و گرسنگی بیفکنند و از جامهای تلخ و ناگوار به آنان بنوشانند.
منابع: بحارالانوار، ج 41، ص 298، حدیث 26 --------- خرایج راوندی