| امام فرمود:« من اکنون مشغول پرستاری از فرزندم ((اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام|اسماعیل ))هستم، ولی برای پدرت دعا می کنم.» | | امام فرمود:« من اکنون مشغول پرستاری از فرزندم ((اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام|اسماعیل ))هستم، ولی برای پدرت دعا می کنم.» |
| پسر ابوبکر به شهر ابن هبیره برگشت و سر راهش منصور را دید. فریاد زد:«پدرم، ابوبکر حضرمی، پیرمرد کهنسالی است. آزادش کنید.» | | پسر ابوبکر به شهر ابن هبیره برگشت و سر راهش منصور را دید. فریاد زد:«پدرم، ابوبکر حضرمی، پیرمرد کهنسالی است. آزادش کنید.» |
| منصور به مامورانش گفت:« پسرش نمیتواند نگهدار زبانش باشد. پدرش را رها کنید.» | | منصور به مامورانش گفت:« پسرش نمیتواند نگهدار زبانش باشد. پدرش را رها کنید.» |