تاریخچه ی:
امام رضا علیه السلام در اهواز
تفاوت با نگارش: 3
- | ((ابوهاشم جعفری)) می گوید: « هنگامی که ((حضرت امام رضا علیه السلام|حضرت رضا علیه السلام)) در سفر از ((مدینه)) به ((طوس))، وارد ((اهواز)) شدد، هوا بت گ بد. من ب دم ن رت یم، حای ه بیمار بوند. ن فمون برایشان طبیب بیارم. من پزشکی اضر نمم. حضرت نام گیاهی را بای ی رند و وا ن را بیا کردند. طبیب گفت: « من ما کی می ناسم که نم این گیا را اند. شما ا ک نرا می ناسی این گیاه ر ی یدا ی د. ت فمد: « پ اه ای ((نیشر)) برای م یاری.» یب گفت: « انون ف نیکر هم یس.» |
+ | ((ابوهاشم جعفری)) می گوید: />هنگامی که ((حضرت امام رضا علیه السلام|حضرت رضا علیه السلام)) در سفر از ((مدینه)) به ((طوس))، وارد ((اهواز)) شد، ب لیل ما هوا بیم گت ب من مو بیب ر کنم. وقتی ی آمد، مم نا یاهی را بر زبن رد وص آن ا برای طبیب بیا فرمود. طبیب گفت:« من جز شما کسی ا نمی شسم که نام این گیاه را باند. م این گیه ر ین فصل پیدا نمی شود.» مام فرمود:« پس شاه ی ((نیشکر)) برای من بیارید.» طبیب گفت:« اکنون فصل نیشکر هم نیست.» مم فمود:«هم آن گیاه و هم نیشک در همین فل ر مین رزمین موجود است. شما با ابوهاشم ب طرف سرمه شاذروان بروید. در آنجا خرمنگاهی است مرد سیاه چهه ی را می بینید. از او مل ک گیه و نیشکر را بپرسید.» من و طبیب ه همان نشانی رفتیم و آن شخص سیه چره را دیدیم. سرانجام آن گیاه و نیکر هیه کردی و دت اام بازگشتیم. امام خدا را ساس گت. طبیب ز ن پرسید: ین ص کیست؟ » گفم:«رزند خاتم پیمبران.» گف:« آیا ز کلیدهای بوّت یزی هم در دستش هست؟» فتم:« آری، بعضی از آنها را که دیدی! اما و پیابر نیت.» گف:« وی پیامبر است؟» گفتم:«بله.» />سخنان ما به وش مأمور ((مأمون|مأمون)) رسید. گف اگر اام در اینجا بماند، همه مردم به او ایمن میآورند. لذا امام را حرکت دادند و از راه ((رامهرمز)) ب سوی ((خراسن)) رهسپار شدند. |
- | حضرت فرمودند: « هم آن گیاه و هم نیک در همین فصل در همین سرزمین موجود است. شما ب ابوهاشم به طرف سرچشمه « شاذران » بروید. در آنجا خرمنگه ست و مد ساه چهه را می بینید. از او محل زراعت آن گیاه و نیشکر را بپرسید. » |
+ | منا: />باراانوار، 49، 117، ح 4. |
- | ابوهاشم می گوید: « من و طبیب به همان نشانی رفتیم و آن شخص سیاه چهره را دیدیم. . . و از آن گیاه و نیشکر تهیّه کردیم و خدمت حضرت مراجعت کردیم. حضرت حمد الهی نمودند. طبیب از من پرسید: « این شخص کیست؟ » گفتم: فرزند خاتم پیامبران. گفت: « آیا از کلیدهای نبوّت چیزی هم در دست او هست؟ » گفتم: « آری، بعضی از آنها را هم که دیدی! امّا او پیامبر نیست.» گفت: « وصی پیامبر است؟ » گفتم بله. . . سخنان ما به گوش مأمور ((مأمون|مأمون)) رسید. گفت اگر حضرت در اینجا بمانند، چشم ها به سوی او دوخته خواهد شد. لذا حضرت را حرکت دادند و از راه « ((رامهرمز)) » به سوی ((خراسان)) رهسپار شدند.
!منابع: *بحارالانوار، ج 49، ص 117، ح 4.
!مراجعه شود به: *((حضرت رضا علیه السلام در راه خراسان)) |
+ | مراجعه شود به: ((حضرت رضا علیه السلام در راه خراسان)) |