منو
 کاربر Online
976 کاربر online
تاریخچه ی: ابو طالب رستم دیلمی

V{maketoc}
!ابوطالب رستم دیلمی
«420 - 338 ق / 1029 - 998 م»

ابوطالب رستم، هنگام وفات پدرش ((فخرالدوله))، کودکی نابالغ و خردسال بود و مادرش سیده معروف به ام الملوک نیابت او را بر عهده داشت و به نام او امارت واقعی یافت. چون پسر عمش بهاءالدوله، امیرالامراء ((بغداد))، القادر بالله خلیفه را واداشت تا ضمن ارسال خلعت و لوا برای این ملک زاده خردسال، لقب ((مجدالدوله)) و کهف الامه عطا کند، سکه‏ای که مقارن این احوال در ((ری)) به نام وی زده شد، نام ((بهاء الدوله)) را هم به نشان تبعیت و سپاس داشت.

! علاقه مجد الدوله به مطالعه
مجد الدوله در سالهای کودکی به مطالعه علاقه بسیار یافت و ((ابوالحسین احمد)) بن فارس «وفات 390 ق / 1000 م» که از ائمه معروف سنت در آن زمان بود، برای تعلیم وی به ((همدان)) آوردند. به علاوه آشنایی با مقالات ارباب عقاید که مخصوصاً از دوران وزارت ((صاحب بن عباد))، ری را کانون تلاقی مذاهب مختلف کرده بود، وی را که همچون اجدادش مذهب شیعه داشت در مباحث مربوط به فلسفه و کلام غرق کرد. ابو علی حسین بن عبدالله بن سینا، فیلسوف و طبیب معروف عصر هم که تمایلات شیعی داشت و مقارن دوران امارت مجدالدوله از جرجان به ری آمد «حدود 405 ق / 1014 م». ضمن آن که بیماری مجدالدوله را معالجه کرد، ظاهراً به الزام مجدالدوله یا به جهت جاذبه کتابخانه عظیم این دیار، چندی نزد مجدالدوله باقی ماند «حدود 410 ق / 1019 م» و البته صحبت یا تعلیم او هم در تحریک علاقه پادشاه به فلسفه بی تأثیر نبود.

! پادشاه فیلسوف مآب
بدین گونه ابو طالب رستم مثل ((ابو شجاع فنا خسرو))، پادشاه فیلسوف مآبی شد، اما وی البته جوهر استعداد غریب عموی خود را نداشت و نمی‏توانست مثل او، بین عشق به علم و سیاست جمع کند و در آن چه به عشق مادی مربوط است که لذات حرمسرا از آن جمله است، نیز همه چیز دیگر را از دست ندهد. از این رو، عشق به جنگ را کنار گذاشت و علاقه به کتاب و حرمسرا را جمع کرد و هر چند به مجرد آن که خود را بالغ یافت با بی حالی و ظاهراً با تحریک اطرافیان کوشش کرد در فرمانروایی هم که اصلاً قریحه‏ای نداشت، مداخله کند، اما چون ثبات عزم یک فرمانروای واقعی را فاقد بود، خیلی زود مجبور شد دنباله این کوشش را رها کند و به همان لذات عقلانی و جسمانی گذشته خویش بسنده نماید.
در واقع ابو طالب شاهنشاه «ولادت 379 ق / 989 م» وقتی هجده ساله شد «397 ق / 1006 م»، وزارت و دبیری خود را بدون آگاهی و رضای مادر به شخصی موسوم به خطیر ابو علی داد و او با کسب قدرت در دربار مجدالدوله، سیده را از دخالت در امور باز داشت و حتی یک چند از ملاقات با پسرش نیز مانع آمد.

سیده که کنار ماندن از امور را ظاهراً مرادف پایان یافتن خاندان فخرالدوله می‏دانست از این پیشامد وحشت کرد. از پسر رنجید و از ری به قلعه طبرک رفت و از آن جا به نزد بدر بن حسنویه کُرد، دوست و متحد سابق شوهرش فخرالدوله شتافت. بدر لشکری برای کمک وی تجهیز کرد و در جنگی که بین دو سپاه مادر و فرزند روی داد، مجدالدوله شکست سختی خورد و به اسارت مادر افتاد. سیده دستور داد مجدالدوله را به زنجیر کنند، اما با قدرت گرفتن فرزند دیگرش ((شمس الدوله))، تریجیح داد تا مجدالدوله مجدداً امارت اسمی را داشته باشد، از این رو، وی را از زندان آزاد و بار دیگر به امارت نشاند.

! دربار ابوطالب محل رفت و آمد معتزله و فلاسفه
بدین گونه سیده، بار دیگر فرمانروایی واقعی را تحت عنوان نیابت از مجدالدوله که دیگر از لحاظ رشد هم صغیر نبود، به دست گرفت و ابو طالب جوان، با فراغتی که از دردسرهای حکومت پیدا کرد، خود را بیش از پیش تسلیم لذت حرم خانه و خلوت کتابخانه کرد. در اندک مدتی، حرم سرای وی از زنهای عقدی و صیغه و از کنیزکان گونه گون پر شد و مجلس او به تدریج محل رفت و آمد معتزله و فلاسفه و تمام کسانی شد که بعدها بر وفق آن چه نزد یاران ((محمود غزنوی))، افشاگری تلقی می‏شد و در واقع مثل بسیاری از موارد مشابه جز بهتان چیز دیگری نبود، مهم به گرایش الحادی و تمایلات باطنی شد. به علاوه کتابخانه وی که شامل کتابهایی در نجوم و حکمت بود و قسمت عمده آن از مصادره اموال صاحب بن عباد و ابوالفتح بن العمید به دست آمده بود، اوقات این «شاهنشاه» دست نشانده مادر را بین مطالعه و عشرت پر می‏کرد. کارها هم به وسیله سیده اداره می‏شد و این خاتون خاندان باوند بر وفق آن چه خود مصلحت می‏دید در دولت ((آل بویه)) حکام را عزل و نصب می‏کرد و نامه‏ها را جواب می‏داد.

از سال 407 ق / 1016 م، امارت سیده و پسرش مجدالدوله دستخوش یک سلسله بحران شد. از جمله ابن فولاد دیلمی که عده‏ای از جنگجویان دیلم را به گرد خود جمع آورده بود و با تهدید و ابرام از مجدالدوله و مادرش، ((اقطاع)) ولایت قزوین را می‏خواست. با وجودی که سیده از خویشاوند خود اسپهبد فریم درخواست کمک نمود و اسپهبد باوندی توانست شورشگر دیلمی را به حدود دامغان عقب نشاند، اما ادامه تحریکات او، عاقبت منجر به مصالحه و سازش با ابن فولاد شد.

! اغتشاش در دربار مجدالدوله
در حدود 412 ق / 1021 م، دربار مجدالدوله به سبب عصیان برادرش شمس الدوله و تحریکات ابن فولاد، دچار ضعف و اغتشاش فوق العاده‏ای شد. ((سلطان محمود غزنوی)) نیز که ولایت ری و نواحی مجاور آن را به عنوان آخرین بخش غربی میراث ((آل سامان))، حق خود می‏دانست و الحاق آن را به خراسان برای امنیت قلمرو خویش لازم می‏شمرد، فرصت را برای نیل بدین مقصود مناسب یافت و کوشید با جلب شاعران و الزام آنان به حمد و مدح خویش در حدود ری و جبال، زمینه را برای الحاق این نواحی به قلمرو خویش فراهم سازد. لیکن در جواب پیام یا نامه تهدید آمیز سلطان غزنه به قصد به دست آوردن بهانه برای لشکرکشی، پیام سیده، این بانوی سالخورده، چنان سنجیده و استوار بود که سلطان محمود تا هنگامی که وی در قید حیات بود، از تصرف این نواحی دست شست.

! درخواست یاری از سلطان محمود
با وفات سیده، چون مجدالدوله نمی‏توانست سر رشته کارها را به دست آورد، و عادت به مطالعه و زندگی حرم سرا، ارتباط و تفاهم با سپاهیان را که ظاهراً از وی دائماً درخواست اضافه مواجب می‏کردند و در اطراف ری ناامنی و بد سیرتی پیش گرفته بودند، وی را ناگزیر ساخت تا از پدر زنش سلطان محمود که از قضا دختری از وی را در کابین نکاح داشت، در خواست یاری کند. سلطان محمود نیز این دعوت را پذیرفت و علی حاجب، سردار خود را در ظاهر برای کمک و به عنوان دولتی از جرجان عازم ری کرد و چنان وانمود ساخت که خود وی نیز به دنبال سپاه به ملاقات و کمک مجدالدوله خواهد آمد، اما در باطن به حاصب دستور داد تا مجدالدوله را دستگیر و ری را تسخیر کند.


! اوضاع ری پس از توقیف مجدالدوله
مجدالدوله که به خیال وصول موکب سلطان، برای استقبال از ری بیرون آمده بود، غافلگیر شد و با پسرش ابو دلف توقیف گردید و موکب سلطانی که متعاقب این واقعه به جانبداری آمد بدون هیچ مشکلی شهر را تسخیر نمود «جمادی الثانی 420 ق / ژوئن 1029 م» و خزانه آل بویه را هم که طی سالها جمع شده بود مصادره کرد. مجدالدوله را با تعدادی از کسانش همچنان در بند و زنجیر به خراسان فرستاد. بسیاری از اطرافیانش را به اتهام تمایلات باطنی دار زد یا سنگسار کرد. بعضی را در پوست گاو دوخت و عده‏ای را مقید نمود و همه را به خراسان یا غزنین به حبس فرستاد. از کتابخانه ری به جز پنجاه و به قولی صد بار شتر که به خراسان فرستاد، تعداد زیادی از کتابها را به امر او در زیر چوبه‏های دار حکیمان و متکلمان شهر طعمه حریق نمود. در بین این به دار آویختگان نام فقیه ابو عبدالله منصوعی، شاگرد برگزیده ابن سینا و فیلسوف جوان ری و ((اصفهان)) را هم آورده‏اند، هر چند این دعوی محل تردید است. بدون شک کسانی که در این ایام به اتهام بد کیشی به امر سلطان و شاید تا حدی به تحریک و تشویق غوغا و عوام خلق در ری کشته شدند، می‏بایست از همین تربیت یافتگانِ امثال ابن سینا و ابن عمید و ابوالحسن عامری بوده باشند و پیداست که سلطان غزنه برای توجیه این دستبرد شاهانه در انظار و افکار عموم از فدا کردن کسانی که تمام جاه و حشمت او را با یک ساعت تفکر و یک جلد کتاب سودا نمی‏کردند، مضایقه نداشت. به هر حال مجدالدوله و پسرش ابو دلف را هم سلطان، چندی بعد در خراسان به قتل درآورد و بدین گونه دولت آل بویه در ری نیز انقراض یافت و تلاش پسر دیگر مجدالدوله؛ به نام فنا ((خسرو))، برای اعاده ملک از دست رفته پدر نیز به جایی نرسید.

! افشاگری تحریک آمیز
اما گزارش سلطان محمود به خلیفه که در طی آن کوشیده بود مژده پیروزی خود را در ری، وسیله تحریک اختلاف خلیفه با اخلاف عضدالدوله در بغداد سازد و در بین خلیفه و فرمانروایان بویه در بغداد تخم نفاق و بدبینی بکارد و آن را به نفرت و خشم تبدیل نماید، ظاهراً در آن چه راجع به حرم سرای مجدالدوله، و وجود باطنیها در دستگاه وی نقل می‏کند، «افشا گری» تحریک آمیز و آکنده از اسناد و بهتان و اغراق متداول که در این گونه موارد، سلاطین و حکمرانان بی فرهنگ و طالب قدرت بدان دست می‏یازند، چیز بیشتری نبود. وی حتی از حضور اختر خود در همین حرمسرا اِبا می‏کند و واقعیت آن را مخفی نگه می‏دارد. مع هذا پیداست که سلطان برای توجیه این اقدام تجاوز کارانه خویش که بیشتر به نوعی راهزنی از پیش طراحی شده شباهت داشت، می‏کوشید تجاوز به سلاله‏ای که هنوز بر بغداد و حتی بر خلیفه آن نوعی «غلبه» با نفوذ رسمی داشت و خود وی نیز سالها پیش «حدود 404 ق / 1013 م» برای دریافت منشور و فرمان خلیفه به آنها توسل جسته بود، توجه نماید. مجدالدوله و اطرافیانش را هم به هر بهانه‏ای بود با قرمطیان و باطنیان که دشمنان خلیفه بودند، مربوط کرد و آنها را به بد کیشی و گرایش باطنی متهم ساخت. چرا که مجرد اسناد ((تشیع)) آنها برای توجیه اقدام وی کافی به نظر نمی‏رسید، زیرا خلیفه در بغداد هم از این امر آگاهی داشت و با وجود حرمت فوق العاده علمای شیعه و نقباء ((علویان)) در عراق، این اسناد نمی‏توانست اقدام سلطان را در قلع و قمع یک سلاله بزرگ و پر سابقه در ولایت جبال توجیه کند.
از این رو، این بار به فتاوی فقهای سنی متوسل شد و با اسناد اباحه و الحاد به حکام ری کوشید تا آن چه را در ری انجام داده بود، مبنی بر تنفیذ احکام شرع بنمایاند و با تمسک به فتوای فقهای عصر، اقدام خود را متضمن سعی در نصرت دین و دفع بدعت جلوه دهد تا با ثبت این واقعه در تاریخ نشان دهد که چگونه سلاطین جور برای دستیابی به قدرت و حفظ آن، حاضر به هر گونه سوء استفاده از باورها و اعتقادات مردمان هستند و در لوای دین، درد دنیا و دنیا پرستی دارند و در این راه از قربانی کردن هر گوهری حتی دین، تردیدی به خود راه نمی‏دهند.

تاریخ شماره نسخه کاربر توضیح اقدام
 سه شنبه 25 اسفند 1383 [10:31 ]   2   نغمه آذربویه      جاری 
 سه شنبه 25 اسفند 1383 [10:12 ]   1   نغمه آذربویه      v  c  d  s 


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..