تاریخچه ی:
آنها را ندیده ام
اینکه داستان زیر چقدر واقعیت دارد مشخص نیست ولی خواندنش خالی از لطف نیست:
~~red:ماجرای ارائه شاهنامه به سلطان محمد غزنوی:~~
ابوالقاسم فردوسی شاهنامه به شعر کرد و بر نام سلطان محمود کرد و چندین روز همی بر وی خواند.
محمود گفت: شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم است.
ابوالقاسم گفت: زندگی خداوند دراز باد، ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد. اما این می دانم که خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم ، دیگر نیافرید.
این بگفت و زمین بوسه کرد و رفت.
ملک محمود وزیر را گفت: این مردک مرا به تعریض، دروغ زن خواند.
وزیرش گفت: بیاید کشت و هر چه وی را طلب کردند نیافتند.
اگر می خواهید بیشتر در مورد ((فردوسی )) و شاهنامه و . . . بدانید به مقاله ی فردوسی مراجعه کنید.