سندیت داستانهایی که در این بخش می خوانید از لحاظ تاریخی دقیقاً مشخص نیست و ممکن است بعضی از آنها افسانه ای بیش نباشد، اما در هر صورت خواندنشان خالی از لطف نیست.
اینکه داستان زیر چقدر واقعیت دارد مشخص نیست ولی خواندنش خالی از لطف نیست:
ماجرای ارائه شاهنامه به سلطان محمد غزنوی:
ابوالقاسم فردوسی شاهنامه به شعر کرد و بر نام سلطان محمود کرد و چندین روز همی بر وی خواند.
محمود گفت: شاهنامه خود هیچ نیست مگر حدیث رستم، و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم است.
ابوالقاسم گفت: زندگی خداوند دراز باد، ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد. اما این می دانم که خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده چون رستم ، دیگر نیافرید.
این بگفت و زمین بوسه کرد و رفت.
ملک محمود وزیر را گفت: این مردک مرا به تعریض، دروغ زن خواند.
وزیرش گفت: بیاید کشت و هر چه وی را طلب کردند نیافتند.
اگر می خواهید بیشتر در مورد
فردوسی و شاهنامه و . . . بدانید به مقاله ی فردوسی مراجعه کنید.