امام علیه السلام پس از آن که با سپاه دشمن اتمام حجت نمود و فرمود:
عمر بن سعد کجاست؟ او را نزد من فرا خوانید.
عمر بن سعد در حالی که دوست نداشت این ملاقات صورت گیرد، نزد امام علیه السلام آمد.
امام به او فرمود: ای عمر آیا تو مرا می کشی ؟! گمان می کنی
ابن زیاد حکومت ری و گرگان را به تو خواهد سپرد ؟! به خدا سوگند که چنین نخواهد شد و این عهدی است معهود ؛ هر چه می خواهی بکن که بعد از من در دنیا و نه در آخرت شاد نگردی و گویا سر تو را می بینم که در کوفه بر نیزه نصب کرده اند و کودکان به آن سنگ می زنند و آن راهدف قرار می دهند.
عمر بن سعد خشمگین شد و روی بگرداند و به سپاه خود گفت: در انتظار چه هستید؟ همه یکباره حمله کنید که اینان لقمه ای بیش نیستند !! و حسین علیه السلام نیز اسب رسول خدا را خواست و سوار شد و اصحابش را نظام داد.
منابع: بحارالانوار، ج 45، ص 10.
مراجعه شود به:
آخرین خطبه امام حسین علیه السلام در برابر سپاه دشمن
توبه و بازگشت حر به نزد امام علیه السلام
سخنان حرّ خطاب به سپاه دشمن