| روزی ((عبدالرحمن)) و ((عثمان بن عفان|عثمان)) که ثروتمندترین اصحاب رسول خدا بودند، نزد پیامبر رفتند. عبدالرحمن گفت:« یا رسول الله، من صد شتر سیاه ازرق چشم با باری از پارچههای فاخر مصری و ده هزار دینار طلا ((مهریه، مهر، کابین، صداق|مهریه)) فاطمه میکنم.» | | روزی ((عبدالرحمن)) و ((عثمان بن عفان|عثمان)) که ثروتمندترین اصحاب رسول خدا بودند، نزد پیامبر رفتند. عبدالرحمن گفت:« یا رسول الله، من صد شتر سیاه ازرق چشم با باری از پارچههای فاخر مصری و ده هزار دینار طلا ((مهریه، مهر، کابین، صداق|مهریه)) فاطمه میکنم.» |
| عثمان گفت:« من هم همانقدر مهرش میکنم، و تازه از عبدالرحمن زودتر هم ایمان آوردهام.» | | عثمان گفت:« من هم همانقدر مهرش میکنم، و تازه از عبدالرحمن زودتر هم ایمان آوردهام.» |
| رسول خدا خشمگین شد، مشتی سنگریزه برداشت و مقابل عبدالرحمن ریخت. تمام سنگریزهها تبدیل به جواهرات بسیار قیمتی شد، که هر یک با تمام آنچه عبدالرحمن پیشنهاد کرده بود، برابری میکرد. | | رسول خدا خشمگین شد، مشتی سنگریزه برداشت و مقابل عبدالرحمن ریخت. تمام سنگریزهها تبدیل به جواهرات بسیار قیمتی شد، که هر یک با تمام آنچه عبدالرحمن پیشنهاد کرده بود، برابری میکرد. |
| آنگاه فرمود:« مال خود را نزد من بزرگ جلوه میدهی؟» | | آنگاه فرمود:« مال خود را نزد من بزرگ جلوه میدهی؟» |
| *بحارالانوار، ج 43، ص 108. | | *بحارالانوار، ج 43، ص 108. |
| *فاطمة الزهراء رحمانی/462/4. | | *فاطمة الزهراء رحمانی/462/4. |
| *((مهریه فاطمه علیها سلام)) | | *((مهریه فاطمه علیها سلام)) |