حضرت فاطمه فرمود:« وقتی
عمر و
قنفذ و
خالدبن ولید و عدهای دیگر به در خانه ما آمدند و خواستند با هیزم، خانهی ما را آتش بزنند، من در چهارچوب در ایستادم و آنها را به
کعبه و به پدرم قسم دادم که از ما دست بردارند. در این هنگام عمر تازیانهای را که در دست قنفذ بود گرفت و آن چنان بر بازوی من زد که تازیانه به دور بازوی من پیچید و جای آن مانند بازوبند ورم کرد؛ سپس با پای خود، در را به پهلوی من کوبید؛ به طوری که من با صورت به زمین خوردم، در حالی که آتش زبانه میکشید و صورت مرا میسوزاند. سپس به صورتم سیلی زد، به طوری که گوشوارههایم از گوشم پاره شد و مرا درد زایمان گرفت و فرزند بیگناهم، محسن، سقط شد.»
منابع:
- بحارالانوار، ج 30، ص 348.
- فاطمة الزهراء رحمانی/ 531/ 26.
مراجعه شود به: