لطایفی از معصومین
پیرزنان به بهشت نمیروند
روزی
صفیه عمه
حضرت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم نزد ایشان آمد و گفت: یا رسول اله دعا کن تا من به
بهشت بروم پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم به شوخی فرمودند: زنان سالخورده به بهشت نمیروند.
صفیه سخن پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم را باور کرد و با حالتی اندوهگین قصد رفتن کرد.
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم فرمود: سخنی که گفتم درست است به دلیل اینکه در قیامت پیرزنان ابتدا جوان میشوند آنگاه به بهشت میروند "
و زنان زیبا آنها را در کمال حسن و زیبایی بیافریدیم و آنان را شوهر دوست ، جوان و همسال قرار دادیم" (
سوره واقعه _ 34 ، 36)
عاقبت نیکی
روزی
حضرت امیرالمومنین علیهالسلام در میان اصحاب خویش فرمود که من در تمام عمر خودم در حق کسی نه نیکی کردهام نه بدی. یاران گفتند: یا علی ما معنی این سخن را نمیدانیم.
حضرت فرمودند:
هر کسی در حق کسی نیکی کند در واقع به خود نیکی کرده و هر کس در حق کسی بدی کند سزای ان به خودش باز میگردد پس در حق خودش بدی کرده. (
سوره زلزال(( _ 809)
آیه نجات بخش
روزی عدهای از اشراف و بزرگان خانه ((امام حسن علیهالسلام مهمان بودند. غلام امام هنگام آوردن ظرف طعام شتاب کرد و همه غذا به زمین ریخت و مقداری از آن روی جامههای حضرت پاشید امام خشمگین شد و نزدیک بود که غلام از ترس بیهوش گردد. در این حال غلام آیهای به ذهنش رسید و آن را بر زبان راند که "
کسانی که خشم و غضب خود را فرو میخورند" (
سوره آل عمران _ 134)
امام فرمود: خشم خود را فرو خوردم.
غلام دوباره آیهای خواند: "
کسانی که بدی مردم را ببخشند" (
سوره آل عمران _ 134)
امام پاسخ فرمود: تو را بخشیدم.
غلام اینبار هم آیهای خواند: "
خداوند احسان کنندگان را دوست دارد" (
سوره آل عمران _ 134)
امام علیهالسلام پانصد دینار به غلام بخشید و فرمود برو که تو آزادی.(1)
لطایفی از دانشمندان
نامه دزدی
شخصی نامهای در کمال فصاحت و بلاغت و آراسته به آرایههای لفظی و معنوی برای
صاحب بن عباد (وزیر دانشمند ایرانی که اولین کسی بود که لقب صاحب داشت و از وزیران
دیلمیان بود) نوشت. وقتی صاحب ، نامه را خواند فهمید که اکثر مطالب نامه از نوشتههای خود اوست که نویسنده با مهارت آنها را در نامه خود جای داده.
پس در جواب خود جای داده
پس در جواب آن شخص این آیه قران را نوشت "
این محصول ماست که به سوی خود ما باز گردانده شده" (
سوره یوسف _ 65)
جواب قرآنی
یکی از
دانشمندان عرب گوید: به وزیر خلیفه شکایت کردم که دشمنان بسیاری دارم و همه برای آزار من دست به یکی کردهاند.
وزیر گفت: "
دست خدا بالای همه دستهاست" (
سوره فتح _ 10)
گفتم: مکر و حیله آنها بسیار است گفت: "
مکر بد و فکر بد جز صاحبش احدی را هلاک نخواهد کرد" (
سوره فاطر _ 43)
گفتم من تنها یاوری ندارم ولی آنان بسیارند.
گفت: "
چه بسیار آمده که گروهی اندک به یاری خدا بر سپاهی غالب شدهاند خدا یاور صابران است" (
سوره بقره _ 249)
لطیفههایی از پادشاهان
منطق قرآنی
وقتی
عمرولیث (دومین پادشاه صفاری) به نیشابور وارد شد سپاهان او در خانههای مردم میگرفتند و اوضاع اهل شهر بسیار سخت شده بود.
در این هنگام زنی برای دادخواهی نزد لیث رفت و گفت من زنی بیوه هستم و چهار کودک خرد سال دارم و در این شهر خانهای دارم که لشکریان تو آن را تصرف کردهاند و ما آواره کوچهها گشتهایم اگر دستور دهی که خانه ما را به ما برگردانند و ما را از خواری و رسوایی نجات دهی از عدل و انصاف تو دور نخواهد بود.
لیث خشمگین شد و گفت: سپاهان من از سیستان خانه و کاشانهای با خود نیاوردهاند مگر تو در قرآن نخواندهای که: "
پادشاهان به هر شهری که وارد میشوند آن را خراب میکنند و عزیزان آن شهر را خوار و بی مقدار کنند" (
سوره نمل _ 34)
زن گفت: ای پادشاه مگر تو آیه بعد از این را فراموش کردهای که در حق
ظالمان و خانههای آنها فرموده که: "
این است خانههای بی صاحب ایشان که چون ظلم کردند همه ویران شد و در این کار هلاکت ستمکاران) برای دانایان آیت عبرت است" (
سوره نمل _ 52)
عمرولیث از شنیدن این آیه چنان متاثر شد که به گریه افتاده و دستور داد که تمامی سپاهان از شهر خارج شوند.
لیطفههای از غلامان
تقدم مال بر فرزند
خواجهای مال خود را بین فرزندانش تقسیم میکرد و غلامی خردسال داشت.
غلام گفت: ای خواجه اول به من چیزی بده بعد به فرزندانت.
خواجه پرسید چرا؟
غلام جواب داد: برای اینکه خداوند در قرآن میفرماید: "
مال و فرزندان زینت زندگانی دنیوی هستند..." (
سوره کهف _ 46). و در این آیه مال را از فرزندان مقدم آورده ، من هم که جزو اموال تو هستم پس بر فرزندانت تو تقدم دارم.
خواجه با شنیدن سخن خردمندانه و زیرکانه غلامش ، خوشحال شد و او را آزاد کرد.
لطایفی نماز جماعت
راهنما
عالمی در نماز جماعت آیهای خواند و دنباله آیه را فراموش کرد. کسانی که به او اقتدا کرده بودند به جهت احترام چیزی نمیگفتند تا یادش آید.
سرانجام پس از مدتی ان عالم چون دید بقیه آیه یادش نمیافتد این آیه را خواند "
... آیا در میان شما یک مرد خیرخواه رشید نیست." (
سوره هود _ 78)
در این هنگام یکی از نمازگران که مقصود امام جماعت را فهمیده بود دنباله آیه فراموش را به یادش آورد.
اگر نوح نمیرود دیگری را بفرست
مردی عرب به
نماز جماعت ایستاده بود ولی بسیار عجله داشت و میخواست نماز هر چه زودتر تمام شود و او به کارش بپردازد.
پیشنماز بعد از خواندن سوره فاتحه
سوره نوح را شروع کرد و گفت: "
ما فرستادیم نوح را..." (
سوره نوح _ 1)
اما دنباله آیه را فراموش کرده بود و مدتی نمازگزاران را منتظر گذاشت.
مرد عرب که نمیتوانست صبر کند با صدای بلندی گفت: ای ماری! اگر نوح نمیرود کس دیگری را بفرست و ما را بیش از این در انتظار مگذار.
منبع
- گنجینه لطایف _ فخرالدین علی صفی
همچنین ببینید