منو
 صفحه های تصادفی
کارایی سیستم فایل
طیف نمایی لیزری
نشانه های ظهور امام مهدی علیه السلام از زبان امام باقر علیه السلام
کارشناس تغذیه و رژیم های غذایی
فیزیک سیارات
استان فارس
صنایع هوایی آفریقای جنوبی
فایده‌های خواب
امام حسن علیه السلام در دوران خلافت پدر
دانشنامه:ساختار مقاله
 کاربر Online
868 کاربر online

سفارش امام صادق به نیکی به پدر و مادر

تازه کردن چاپ
فرهنگ > الهیات > دین اسلام > شیعه > دوران زندگی > نشر معارف دینی
(cached)

« زکریا بن ابراهیم » می‌گوید:
من مسیحی بودم ولی مسلمان شدم و به خانه خدا مشرف شدم. در آنجا خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم و سرگذشتم را تعریف کردم. اما به من فرمود:« چه چیزی در اسلام دیدی؟»
گفتم:« این آیه قرآن را: ما کنت تدری ما الکتاب و الایمان و لکن جعلناه نوراً نهدی به من نشاء من عبادنا «سوره شوری، آیه 52»؛ ای رسول ما! تو آن نبودی که - بدون وحی و ارتباط با ما - بفهمی کتاب« قرآن» و ایمان چیست؛ ولی ما آن را نوری قرار دادیم که از بندگانمان هر کس را بخواهیم با آن هدایت می‌کنیم.
امام فرمود:« خداوند تو را هدایت کرده است.» آن گاه سه مرتبه فرمود:« بار پروردگارا او را هدایت فرما!» بعد فرمود:« هر سئوالی داری، بکن.»
به امام گفتم:« پدر و مادر و همه خانواده‌ام مسیحی هستند. آیا از این به بعد با آنها زندگی کنم و در ظرف‌های آنها غذا بخورم؟»
فرمود:« گوشت خوک می‌خوردند؟»
گفتم:« نه.»
فرمود:« اشکالی ندارد. با آنها هم غذا باش. در ضمن مراقب مادرت باش و به او نیکی کن. وقتی هم که از دنیا رفت، خودت عهده‌دار امور او باش. به کسی هم نگو مرا دیده‌ای تا ان شاء الله در منی دوباره مرا ببینی.»
در منی نیز امام را دیدم در حالی که مردم دورش را گرفته بودند و همانند کودکانی که از معلم‌شان سوال می‌کنند، هر کس چیزی از او می‌پرسید.
پس از آن به کوفه بر گشتم. از آن پس به مادرم خدمت و مهربانی کردم؛ غذا دهانش می‌گذاشتم و به نظافت لباس‌ها و بدنش رسیدگی می‌کردم.»
یک روز مادرم به من گفت:« پسرم، تو که مسیحی بودی، با من چنین رفتاری نداشتی. از وقتی به مکه رفتی و برگشتی، رفتارت عوض شده.»
به مادرم گفتم:« مردی از فرزندان پیامبر ما چنین دستوری به من داده است.»
مادرم گفت:« آن مرد پیامبر است ؟»
گفتم:« نه، ولی پسر پیامبر است.»
مادرم گفت:« پسرم این سفارش‌ها توصیه پیامبران است.»
به مادرم گفتم:« مادر جان، بعد از پیامبر ما پیامبر دیگری نیست. ولی این مرد پسر اوست.»
مادرم گفت:« پسرم، دین تو بهترین دین است. آن را به من نیز بیاموز.»
دین اسلام را به مادرم عرضه کردم و او مسلمان شد. آن روز نماز را فرا گرفت و نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواند؛ ولی همان شب حالش بد شد. به من گفت:« پسرم دو باره دینی را که پذیرفتم، به من عرضه کن.» من هم شهادتین را برایش بازگو کردم و او اقرار کرد و سرانجام از دنیا رفت. صبح که شد مسلمانان بدنش را غسل دادند و خودم بر جنازه اش نماز خواندم و او را در قبرش گذاشتم.


تعداد بازدید ها: 26765


ارسال توضیح جدید
الزامی
big grin confused جالب cry eek evil فریاد اخم خبر lol عصبانی mr green خنثی سوال razz redface rolleyes غمگین smile surprised twisted چشمک arrow



از پیوند [http://www.foo.com] یا [http://www.foo.com|شرح] برای پیوندها.
برچسب های HTML در داخل توضیحات مجاز نیستند و تمام نوشته ها ی بین علامت های > و < حذف خواهند شد..