خشونت و خونریزى و تباهى اخلاق عمومى در عهد صفوى
«907 - 1145 ق / 1501 - 1732 م»
بنیاد سلطنت صفوى از همان آغاز بر خشونت و خون ریزیهایى نهاده شد که گاه تا مرز توحش و بربریت پیش مىرفت. این خوىِ خون آشامى، چهره ناساز خود را به گونههاى گوناگون مىنمود، گاه در پوشش دین و پراکندن «دین حق»، گاه در جامه سیاست و تدبیر مُلک، و اغلب در راه فرو نشاندن آتش خشم و کینه. در این راه، سر بریدن، دست و پا بریدن، مُثله کردن، پوست کندن، کاه در پوست آدمیزاد انباشتن، دو شقه کردن، چشم در آوردن، میل کشیدن بر چشم، خفه کردن و از این قبیل بى رسمیها و اَعمال وحشیانه به آسانى انجام مىشد و «مرشدان کامل» اگر در فرو نشاندن آتش خشم و آزى که در این زمینه داشتند، کسى از غریبهها نمىیافتند، به نزدیکان خود، به حرم خویش، برادران، خویشاوندان و دست آخِر به فرزندان خود مىپرداختند، چنانکه صحیفههاى تاریخ به تلخى تمام گویاى چنین حقایقى است.
شاه اسماعیل اول، بعد از غلبه بر الوند میرزاى بایندرى در جنگ «شرور» که به سال 907 ق / 1502 م رخ داد، فرمود تا خلیفگان سه گانه (یعنى ابوبکر، عمر و عثمان) را در کوى و بَرزن لعن کنند و «هر کس خلاف کند سرش از تن بیندازند. /
احسن التواریخ روملو، ص 61» و همین کار را چنانکه در بخشهاى مربوطه آوردیم انجام داد و در تمامى دوران پادشاهى آن را چراغ عمل خویش ساخت و در حقیقت مذهب اثنى عشرى را با ریختن خون و ایجاد بیم و هراس همگانى در ایران شایع نمود؛ بدتر از همه آن که هر نوع بى رسمى و بد سیرتى را در این گونه موارد به «حضرت ائمه» نسبت مىداد و مدعى کسب دستور از آنان، چه در بیدارى و چه در رؤیا بود که شاه را به خشونت، کشتار و تاراج ترغیب مىکردند!
یکى از جهانگردان به نام آنژیوللو که شاه اسماعیل را دیده و اطلاعات مشروحى درباره سیرت و شمایل او داده است، در شرحى از کشتار سپاهیان الوند میرزا و زن و مرد و آل و تبار سلطان یعقوب بایندرى، و سیصد تن از درباریان و بسیارى دیگر از خاص و عام تبریزیان، چنین نوشته است: «گمان ندارم که از عهدِ نرون تا کنون چنین ظلمى به وجود آمده باشد. / ترجمه تاریخ ادبیات ایران، براون، ج 2، ص 49». وى در شرح ورود شاه اسماعیل به تبریز خشونتهاى عجیب از او نقل مىکند «ایضاً ص 50». اما سخت ترین رفتارى که وى با اسیران خود کرد آن است که در چیرگى بر کیا حسین چلاوى، فرمانرواى
مازندران، و محمد کرّه، حکمران
یزد، از او سر زد. کیا حسن چلاوى را که در دژ فیروز کوه پناه جسته بود، بعد از قتل عام ده هزار تن از طرفدارانش، در قفسى آهنین محبوس ساخت و آن بیچاره از اضطرار گردنش را بر یکى از سیخهاى سر تیز قفس چنان فشرد تا مرد. با این حال جسد او را همچنان در قفس به همراه سپاه تا
اصفهان بردند و در آنجا آتش زدند. /
حبیب السیر، ج 4، ص 478؛
احسن التواریخ روملو، ص 77، عالم آراى صفوى، صص 98 - 99«. اما عذاب محمد کرّه اَبَرقوهى از این هم سختتر بود. وى در انقلابهایى که مقارن قیام شاه اسماعیل بروز کرده بود، یزد را تسخیر نموده و از اطاعت پادشاه صفوى سر باز زد. شاه اسماعیل در سال 910 ق / 1504 م او را مغلوب و اسیر کرد و در قفسى محبوس ساخت؛ سپس فرمان داد عسل بر تنش بمالند »تا از نیش زنبوران الم فراوان بدان جاهل نادان رسد. / احسن التواریخ روملو، ص 84« و او را به همین حال به هراه سپاه مىبردند تا در اصفهان با هفت تن از اطرافیانش به حکم پادشاه صفوى با قفس در آتش انداخته شد »حبیب السیر، ج 4، صص 478 - 480؛ احسن التواریخ روملو، صص 82 - 84، عالم آراى صفوى، صص 99 - 102«.
کینه جویی های شاه اسماعیل اول
در همین سال 910 ق / 1504 م، هنگامى که شاه اسماعیل سرگرم محاصره یزد بود، نامهاى از
سلطان حسین بایقرا با مقدارى تحفه و هدیه دریافت داشت، ولى چون آنها را لایق مقام و مرتبه خود نمىدانست، کینهاى سخت در دل گرفت و بى آنکه مقدمه نقارى بین او و پادشاه تیمورى باشد، از راه بیابان یزد به شهر طبس حملهور شد؛ شاه و قزلباشان «هر کس را در آن بلده یافتند به تیغ بى دریغ گذرانیدند و غنیمت بى نهایت گرفته آثار کمال اقتدار
ظاهر گردانیدند، آنگاه سورتِ غضب پادشاه عجم و عرب سَمت تسکین پذیرفته به فتح قلعه التفات ننمود و عنان مراجعت انعطاف داده به صوب یزد توجه فرمود. / حبیب السیر، ج 4، ص 480». بدین ترتیب، صوفى اعظم و مرشد کامل و مرجع «دین پناه» ناجوانمردانه مردم بى گناه شهرى را که اصلاً در داستان مکاتبه پادشاه تیمورى به فاتح صفوى دخالتى نداشتند، قتل عام نمود تا بدین وسیله شهرت آدم کشى
مغول وار خود را ارضاء کند.
رفتار شاه اسماعیل با پیکر بى روح محمد شیبانى - شیبک خان ازبک - هم از گفتنیهاى تاریخ است. درست است که ازبکان با آن همه تاراج و کشتار که در خراسان کرده بودند، اصلاًَ شایستگى بخشش نداشتند، اما این سختگیریها تنها نسبت به زندگان جوانمردانه است نه درباره مردگان و اجساد بى روان. امیر حسن روملو مىنویسد: «بعضى از ملازمان موکب همایون در میان کشتگان شیبک خان را یافتند که از غلبه مردم خفه شده جان تسلیم کرده بود. خاقان اسکندر شان همان لحظه فرمود که سر پُر شَرّ او را از بدن جدا ساخته پوست کندند و پر کاه کرده به سلطان بایزید پادشاه روم فرستادند و استخوان کلهاش را در طلا گرفته قدحى ساختند و در آن جام شراب ریخته در مجلس بهشت آیین به گردش در آوردند .... / احسن التواریخ، ص 122».
این رفتار وحشیانه و غیر انسانى و نا به هنجارِ پادشاهان صفوى با هم نوعان خویش در سراسر آن عهد با انواع و اقسام خشونت، شکنجه و خونریزى همراه بود.
تهاجمات خشونت بار شاه طهماسب اول
شاه طهماسب در حملهاى که به سال 947 ق / 1540 م به قصد «نصرت دین اسلام و تقویت دین رسول. / احسن التواریخ روملو، ص 296» به گرجستان کرد، در آن سرزمین غوغایى از قتل و غارت به راه انداخت که نهب و تاراج ازبکان در خراسان و خشونتهاى شاه اسماعیل اول در برابر آن هیچ به حساب نمىآید. شرح مفصلى که امیر حسن روملو در این باره مىدهد، اگر چه شاید موجب تشفّى و انبساط خاطر شاه بود، لیکن به واقع رقت بار و نشانهاى از کمال سنگدلى، بى رحمى، شقاوت و بى وجدانى است. در این حمله بى رحمانه «غازیان ظفر شعار به زحم خنجر آبدار و شمشیر آتش بار عرصه ولایت گرجستان را از وجود گبران ناپاک پاک گردانیدند. / احسن التواریخ، حوادث سال 947» که مقصود از این «گبران ناپاک» مسیحیان بى گناه گرجستان است! در حمله سوم «شاه دین پناه / ایضاً ص 297» به گرجستان که به سال 958 ق / 1551 م انجام شد «غازیان ظفر شعار پست و بلند دیار کفار را احاطه فرمودند و هر کوه و کمر که گریز گاه آن قوم گمراه بود از لگدکوب دلاوران با هامون یکسان شد و یک متنفس از آن مشرکین از دایره قهر و کین و الله محیط بالکافرین جان به سلامت بیرون نبرد و اهل و عیال و اموال و اسباب به ارث شرعى از مقتولان به قاتلان انتقال نمود. خوبرویان گرجى نژاد و پَرى وَشان آدمى زاد .... مقید عبودیّت و پرستارى شدند .... / احسن التواریخ روملو، ص 352». حسن روملو، فجایعى را که شاه طهماسب و قزلباشان در پوشش «دین» از تخریب و غارت و کشتار و برده کردن زنان و کودکان مسیحى و قتل «کشیشانِ بد گهر کریه منظر» و خُرد کردن ناقوس عظیم هفتاد منى هفت جوش و حتى کندن درهاى آهنین و زرین کلیساها و فرستادن آنها به «خزانه عامره» با همه گنجینهها که در معابد مسیحیان گرجى فراهم آمده بو بسیار اَعمال ضد انسانى و بى رسمیهاى دیگر، با لحنى حماسى مقرون به کمال تفاخر شرح مىدهد «احسن التواریخ، صص 351 - 356»، اما نمىگوید که قصد واقعى «شاه دین پناه» لئیم و بد سیرت که شب و روز به شمارش اموال مشغول بود و حتى از فروش لباسهاى مندرس خود در بازار اِبا نداشت و «غازیان ظفر شعار» وحشى، از آزار مردمانى ضعیف و بى دفاع یک ولایت، به چنگ آوردن خواسته و مال آن دیار و به اسارت بردن «پَرى وَشان آدمى زاد» گرجى بود که از آن تاریخ به بعد در حرم سراهاى پادشاهان و بزرگان عهد صفوى به وفور یافت مىشدند؛ و گرنه این سپاه «ظفر شعار» همان بودند که چون از حمله سپاهیان عثمانى خبر مىیافتند، براى آن که با سپاه خصم رو به رو نشوند و «سلامت» به منزل رسند، آبادیهاى سر راهشان را تاراج و تهى مىکردند و خود را به دشمن نمىنمودند.
اینگونه خونریزیها که در سراسر عهد شاه طهماسب جریان داشت، مسلماً دنباله همان شیوهاى است که سرخ کلاهان در قیام «خاقان اسکندر شان» آموخته و به کار برده بودند و موضوع تازهاى در دوران پادشاهى صفویان و یا اصولاً کار تازهاى از عهد
خوارزمشاهیان آل اتسز و اعتاب چنگیز به بعد نیست، هر چند این پادشاه جبار، سنت «آدم سوزى» را هم که پدرش باب کرده بود بر طاق نسیان ننهاد.
در سال جلوس شاه طهماسب (930 ق / 1524 م)، آخرین وزیر شاه اسماعیل یعنى امیر جلال الدین محمد
تبریزى معروف به «جلال الدین خواند امیر» هنوز به شغل خود ادامه مىداد. وى به توضیح غیاث الدین خواند میر، مردى فاضل و از خاندانى شریف بود «حبیب السیر، ج 4، صص 549 - 550 و 598 - 599» و چنانکه امیر حسن روملو گفته است «احسن التواریخ، ص 184» میان وى و لَله و امیر الامراى شاه طهماسب - دیو سلطان روملو - کدورتى رخ داد و به همین سبب وى را نیز طعمه آتش کردند. شاه طهماسب خود این موضوع را چنان ساده گرفته بود که تذکره، در کمال ایجاز چنین نوشت: «و خواجه جلال الدین محمد بنا بر بعضى قبایح که از او صادر شده بود مؤاخَذ گشت و آخر سوختندش .... / تذکره شاه طهماسب، چاب برلین، ص 9». معروف است که خواجه در سوختگاه این بیت مىخواند:
گرفتم خانه در کوى بلا در من گرفت آتش کسى کو خانه در کوى بلا گیرد چنین گیرد!
گسترش خشونت میان وزیران و سرداران شاه طهماسب
اندکى بعد از این واقعه، در 932 ق / 1525 - 6 م، جماعتى از
طایفه شاملو که مواجبشان نرسیده بود، به خانه خواجه حبیب الله، از وزیران و سرداران طهماسب، که مردى نیک نهاد بودند ریختند و او و پسر و صد تن از اتباعش را پاره پاره کردند، چون سگانى گرسنه که بر سر مردارها افتند! «احسن التواریخ، ص 198».
در سال 943 ق / 1536 م یکى از سنیان، خواجه کلان غوریانى، که عبیدالله خان ازبک را در عبور از ناحیه غور پذیرفته شده و از بیم آن ازبک جبّار، پادشاه ایران را به نیکى یاد نکرده بود، به دستور طهماسب محکوم به قتل شد «فرمان بران او را کشان کشان به چهار سوق
هرات برده پوست کندند و پر کاه کرده بر سر چوب تعبیه کردند! / احسن التواریخ، ص 297». سال بعد در 944 ق / 1537 م خواجه کلان دیگرى در دام بلا افتاد؛ او را به تبریز بردند و «چون نظر شاه خجسته نهاد بر آن بد اعتقاد افتاد فرمود که او را از مناره نصریه از خصیهاش آویختند تا به شفقت تمام به دارالجزا انتقال نمود! / ایضا ص 282».
در همین سال، خواجه محمد صالح بیتکچى از استراباد به رسم اسارت به تبریز برده شد «چون به تبریز رسید غازیان به توهم آن که الفاظ بى ادبانه بر زبان وى جارى نگردد جوال دوزى بر زبان آن بد روز زده قوت تکلم ازو سلب کردند و به نظر سیاست اثر نواب شاهى رسانیدند. پادشاه ظفر ورود آن مردود را فرمود که در خُم کرده بر بالاى مناره نصریّه برده، بیندازند. فرمانبران امتثال حکم کرده در حال آن بد فعال به عالم دیگر انتقال نمود. / احسن التواریخ، ص 285». نظیر همین رفتار با مظفر سلطان امیر دِبّاج «دیباج» شد. به فرمان شاه طهماسب او را در قفس آهنین گذاردند و از میان دو مناره
مسجد حسن پادشاه تبریز آویختند و آتش زدند «احسن التواریخ، صص 282 - 283»؛ امیر سعد الدین عنایت الله خوزانى هم با قفس آهنین طعمه حریق شد و رکن الدین مسعود کازرونى، از عالمان و پزشکان نام دار که به خشم سلطان گرفتار شده بود، در میان شعلههاى آتش جان سپرد «درباره این گونه کیفرها بنگرید به عالم آراى عباسى؛ زندگانى شاه عباس اول، نصر الله فلسفى، ج 2 و مآخذهایى که آنجا نشان داده شده است».
خونریزیهای شاه اسماعیل دوم
خونریزیهاى شاه اسماعیل دوم چنان بود که بى گمان نشان از جنون و سادیسم او در این باره دارد و چنان در تاریخ مشهور است که حاجت به بازگویى نیست. اما سخن گفتن از
شاه عباس بزرگ که وى نیز از این کردار زشت و ضد انسانى بر کنار نبود، دل را مىآزارد. آن پادشاه نامور که خدماتش جایى براى انکار تنگ نظران ناسپاس باقى نمىگذارد، گاه به رفتارهاى عجیب با خلق خدا دست مىزد، مثلاً از جمله کیفرهایى که در عهد و به فرمانش جارى بود، جوشاندن آدمیان در روغن گداخته و یا پوشاندن قباى آغشته به باروت بر تن محکومان نگونبخت و آتش زدن آنها، شکم دریدن، زنده پوست کندن، دست و پا بریدن، میل بر چشم کشیدن، گوش و بینى بریدن، میل بر چشم کشیدن، گوش و بینى بریدن، سُرب گداخته در گلو ریختن، زبان بریدن، به سیخ کشیدن، پوست آدمى به کاه انباشتن، از دروازهها واژگونه آویختن، در پوست گاو کشیدن، در گچ گرفتن و از این قبیل رفتارهاى غیر انسانى و نا به هنجار «تاریخ سیاسى و اجتماعى ایران از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس، ص 342، نیز بنگرید به زندگانى شاه عباس اول، نصر الله فلسفى، ج 2».
سیاست کردن محکومان
یکى از اعمال وحشیانه دریدن محکوم به دندان و خوردن گوشت او بود! «پادرى پُل سیمون» از کشیشان کرملى که بارها در دیوان عدل عباسى حضور داشت و انواع مجازاتها را دیده و وصف کرده، از دوازده سگ آدمى خوار و دوازده مرد «زنده خوار» سخن مىگوید که حتى در مجلس بار شاه عباس آماده دریدن و خوردن کسانى بودند که پادشاه حکم مىداد و فرمان او را بى چون و چرا مىگذاشتند «تاریخ کشیشان کرملى، ج 1، صص 158 - 159، نقل از: تاریخ سیاسى و اجتماعى ایران از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس، صص 340 - 341». این زنده خواران را «چیگیین» یعنى دسته گوشت خام خوار مىنامیدند. آنان پوششى خاص داشته و مأمور بودند که هنگام اجراى حکم محکوم را به دندان بدرند و گوشت خام او را بخورند!
کروسینسکى که چند سالى از دوره سلطنت شاه سلطان حسین و انقلابهاى بعد از او، تا آغاز عهد
شاه طهماسب دوم، با عنوان رئیس ژزوئیتهاى اصفهان در آن شهر مىگذرانید؛ کتابى پر ارزش درباره اواخر دوران صفوى به نام «تاریخ انقلاب ایران» نوشت که در آن سرگذشت دودمان صفوى را از آغاز تا سال 1722 م «1140 ق» یعنى تا مدتى بعد از رفع فتنه
افغان و قسمت بزرگى از دوران شاه طهماسب دوم نگاشته است. در این کتاب، دوره سلطنت شاه صفى را یکى از بدترین دورههاى خون آشامى تاریخ ایران برشمرده و درباره آن گفته است که: «به تحقیق در ایران به این خون آلودى و بى شفقتى هر گز نبوده است. / ترجمه تاریخ ادبیات، براون، ج 4، ص 90». وى دوران پادشاهى آن گرجى زاده خون آشام را دورهاى از «یک سلسله انقطاع ناپذیز از بى رحمى و خونریزى» توصیف نموده و چنین وصفى را به دفعات تکرار کرده است.
بی رحمی های شاه صفی
این پادشاه که در حرمسراى نیاى خود تربیت یافته بود، هیچ یک از صفات پدر را به میراث نداشت و اگر در حال مستى فرمان قتل سران و بزرگان را نمىداد نشانى از پادشاهیش آشکار نمىشد. لارنس لاکهارت درباره وى مىنویسد: «هنگام مستى طبع خونخوار و ظالمش خود نمایى مىکرد. یکى از قربانیان او امام قلى خان حاکم فارس و سردار سابق شاه عباس بود. همچنین عده زیادى از سرداران سپاه به دست او به قتل رسیدند و در نتیجه سپاه ایران به علت آن که تعداد معتنابهى از امراى مجرب خود را از دست داده بود نتوانست هنگامى که جنگ با ترکها تجدید شد در مقابل آنان مقاومت کند. در مقابل آنان مقاومت کند. این جنگ دوره مصیبت بارى را طى کرد و بالاخره در 1048 ق [1638 م[ به سقوط
بغداد منتج شد. در سال قبل هم شاه جهان امپراتور مغول
هند قندهار را دوباره به تصرف درآورد. / تاریخ سیاسى و فرهنگى ایران، ایرانشهر، ج 1، ص 442».
سیاست های بی رحمانه شاه سلیمان صفوی
جانشین شاه صفى یعنى شاه عباس ثانى با وجودى که از این صفات زشت برى نبود، اما اقدامات نیکش تا حدى جبران آن درشتخوییها کرد، چنانکه مىتوان از آنها درگذشت؛ اما پسرش، شاه
سلیمان که اصلاً نام نیا خود شاه صفى را داشت همان میخوارگى و سفاکى او را تکرار کرد و به قول کروسینسکى، «اهمیت عهد او فقط در سیاستهاى بى رحمانه و وحشیگریهایى است که حتى بیان یکى از آنها بر شخص گران مىآید. وقتى که در حال مستى یا غضب بود، هیچ کس از مجاورینش بر جان و مال خود ایمنى نداشت. دستها، پاها، بینیها و گوشها برید، چشمها بیرون آورد و زندگیها فداى کوچکترین هوس خویش ساخت. شخصى که در ابتداى مجلس طرب بیش از همه حضار مورد توجه او بود، در انجام مجلس بزم به قربانگاه مىرفت. / تاریخ ادبیات، براون، ج 4، ص 91». عجیبتر آن که این مرد با آن همه درنده خویى و تباهى دم از حمایت دین و «حفظ شرع مبین» مىزد و از آقا حسین خوانسارى مجتهد عهد خود مىخواست که هنگام غیبت او از اصفهان از وى در کار سلطنت نیابت کند و به جایش بنشیند و چنانکه مىخواهد در کار ملک تصرف کند و آقا حسین نیز چنین مىکرد. «روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات، ج 2، ص 351». باز هم عجیبتر آنکه از چنین مرد سفاک خون آشامى، پسرى چون شاه سلطان حسین پدید آمد که از کثرت ترحم حتى در آن موارد که اجراى سیاست لازم و ضرورى بود حرکتى از خود نشان نمىداد و روزى که به تصادف مرغابىاى را با تپانچه مجروح کرد فریاد کشید که: «واى به خون آلوده شدم! / تاریخ ادبیات ایران، براون، ج 4، صص 91 - 92، نقل از تاریخ انقلاب ایران تألیف کروسینسکى yksnisurK».
اما زشتى این اعمال تنها در سیاست تنى چند از بى گناهان یا گناهکاران خلاصه نمىشد، بلکه اخلاق و وجدان عمومى را نیز آلوده و تباه مىساخت؛ چنانکه در مراسم عزادارى حسینى و لیالى احیاء، شرح فاجعه کربلا و قساوتهاى آن روز شوم، بیش از آن که پا بر واقعیات و حقایق تاریخى داشته باشد، شاخ و برگهاى فراوان داده شده به آن واقعه، انعکاسى است از خشونتها و خون آشامیهاى عصر صفوى. گویى عالمان و مردمان هر دو چه در گریانیدن و چه در گریستن، بر مصیبت خود و بر اخلاق و وجدان سخیفه خویش مىگریستند.