داود رقی می گوید: « خدمت
امام صادق علیه السلام بودم که
حبابه والبیه وارد شد و از مسائل حرام و حلال از حضرت پرسش کرد. مسائل او آنقدر عالی بود که ما تعجب می کردیم.
حضرت به ما فرمود: « آیا مسائلی بهتر و نیکوتر از مسائل حبابه شنیده بودید؟!»
سپس حبابه گریست. حضرت فرمود: « چرا گریه می کنی؟ » عرض کرد: « ای فرزند رسول خدا! دردی گرفته ام که می گویند از دردهای خبیث است. (دردی که باطن بدی دارد مانند سرطان یا عارضه های ریوی) و اقوام و نزدیکان من میگویند اگر صاحب تو یعنی امام تو واجب الطاعه بود، دعا می کرد و خوب می شدی. به خدا قسم من از این درد، نه تنها ناراحت نیستم، بلکه خوشحالم و می دانم این درد برای امتحان من و کفاره گناهانم است ».
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: « ای حبابه! آیا می گویند در تو همان درد خبیث است؟ » حبابه گفت: « بله ای فرزند رسول خدا!» داود رقی میگوید: « امام صادق علیه السلام لبهای خود را به دعایی حرکت دادند که ما نمی دانستیم چه دعایی است ». سپس فرمودند: « ای حبابهّ! برو نزد زنها تا تو را معاینه کنند. حبابه نزد آنها رفت و لباسش را کنار زد. دیدند در بدن و سینه اش اثری از آن درد نیست.
سپس امام صادق علیه السلام فرمودند: « ای حبابه! برو نزد اقوام و نزدیکان خود و به آنها بگو این است آنکه باید به وسیله او به خدای تعالی تقرب جست ».
منابع:
بحار الانوار، ج 47، ص 121،ح 169.