پس از شهادت
امام حسین علیه السلام،
عمر بن سعد در میان لشکر ندا داد که:
« چه کسی داوطلب است تا بر پیکر حسین اسب بتازد؟ »
ده نفر داوطلب شدند، بر اسبهای خود نشستند و بر آن بدن شریف تاختند و
استخوانهای سینه و
پشت و
پهلوی مبارکش را در هم شکستند.
آنها پس از پایان جنگ، به کاخ
ابن زیاد در کوفه رفتند و
« اسید بن مالک » که یکی از آنها بود و میخواست اظهار خوش خدمتی کند تا جایزه بسیار بگیرد،
این شعر را خواند:
« ما بعد از آن که با اسبان قوی هیکل و تیز تاز پشت حسین را لگدمال کردیم، سینهاش را در هم کوبیدیم.»
ابن زیاد گفت:« شما که هستید؟»
گفتند:
« ای امیر! ما کسانی هستیم که امیر را خدمتی نیکو کردیم: اسب بر بدن حسین تاختیم، به حدی که استخوانهای سینهی او را زیر سم اسبهایمان مانند آرد کردیم.»ابن زیاد اعتنای زیادی نکرد و فرمان داد جایزه ناچیزی به آنها بدهند.
از « ابو عمرو زاهد » روایت کردهاند که گفت:
« وقتی نسب این ده نفر را بررسی کردم، معلوم شد همه آنها زنازاده بودهاند.»
بعدها مختار آنها را دستگیر کرد و فرمان داد دستها و پاهایشان را به میخهای آهنین بر زمین کوبیدند و بر بدنهاشان اسب تاختند تا هلاک شدند و زیر سم اسبان محو گشتند.
مراجعه شود به:
منابع:
- منتهی الامال، ج 1، ص 734.