ابو نصر فیروز خواذ شاذ
«403- 379 ق / 1013- 989 م»
با وفات
شرف الدوله در جمادی الثانی 379 ق / سپتامبر 989 م، برادرش ابونصر فیروز خواذ شاذ که سومین پسر عضدالدوله بود و در این هنگام هجده سالی بیش نداشت به امارت رسید و خلیفه هم با اعطاء لقب بهاءالدوله و ضیاء المله امارتش را تأیید نمود.
امارت بهاءالدوله بیست و چهار سال طول کشید و بیشتر آن در کشمکش با مخالفان، عصیان سپاه و مقابله با تحریکات مدعیان سپری شد. طرز برخورد وی با مسایل و پیشامدهای روزگار خود از بعضی جهان یادآور شیوه
عزالدوله بختیار بود و در احوال وی نیز همچون دوران عزالدوله، نشانههای ضعف و انحطاط همه جا مشهود بود. با این همه، انحطاط دستگاه
خلافت و احتیاج خزانه به مالی که ناخرسندی سپاه را فرو نشاند به وی نیز مثل
معزالدوله امکان داد تا در عزل و نصب خلفا دخالت نماید «381 ق / 991 م». وی تقریباً به همان شیوه که خلف او معزالدوله اقدام کرده بود، خلیفه
الطایع را خلع و اموالش را ضبط کرد، و به جای او القادر بالله را نشاند. با آن که از آغاز امارت با مخالفت
صمصام الدوله که با رهایی از زندان شیراز، در
سیراف به دعوی امارت برخاست، مواجه گشت و زد و خوردها و صلح و جنگهای مکرر با او داشت، در پایان کشمکشهایی که بین صمصام الدوله و مخالفانش روی داد و منجر به غلبه پسران عزالدوله بر شیراز و قتل و بی حرمتی نسبت به صمصام الدوله شد «388 ق / 998 م»
بهاء الدوله به دنبال تسلط بر اوضاع، قاتلان وی را مجازات کرد و با اقامه مراسم تعزیت و ترتیب انتقال جسد به مقابر
آل بویه در تکریم برادر اهتمام به جا آورد.
گذران ایام امارت در فارس
مع هذا چون مرگ صمصام الدوله به دنبال دو برادر دیگر؛ ابوطاهر فیروز شاه «380 ق / 990 م» و
ابوالحسین احمد «387 ق / 997 م» وی را از مدعیان خانگی نجات داد، از آن پس به دنبال رفع ماجرای پسران عزالدوله در فارس و کرمان «390 ق / 1000 م» باقیمانده ایام امارت را در فارس گذراند و امور
بغداد را به نایب خویش عمید الجیوش و دیگران واگذاشت. اما غیبت طولانی او از عراق موجب آن شد که در اطراف بغداد و نواحی جزیره تعدادی سلالههای مستقل و معرض به وجود آید و قلمرو آل بویه در عراق بیش از پیش محدود گردد. به علاوه در طی این غیبت، خلیفه هم کسب قدرت کرد و از جمله یک بار در مورد حکم قاضی القضاتی که وی جهت ابو احمد و ابو شریف رضی از شیراز فرستاده بود «394 ق / 1004 م»، در ایستاد و
تشیع او را بهانه خودداری از امضاء حکم امیرالامراء در این باب نمود. غلبه عنصر ترک دو سپاه امیرالامراء بغداد هم به تدریج به ضعف عنصر
دیلم در تمام سپاه منجر شد و اختلافات دایم که در این سپاه پیش آمد مخصوصاً از دوره امارت پسران وی، بیشتر موجب ظهور این ضعف و انحطاط شد. در عین حال بهاء الدوله در فارس فرصتی هم برای توجه به شعر و ادب یافت و آن گونه که از برخی روایات بر میآید؛ غضایری رازی، شاعر پارسی گوی قلمرو
فخرالدوله از ولایت خود برای وی قصاید فارسی میسرود. با این همه امارت بیست و چهار ساله وی یک انحطاط تدریجی در قدرت آل بویه را به نمایش گذاشت. خشونت طبع و کژخویی و سفّاکی و خسّت که به وی نسبت دادهاند نیز بروز این انحطاط را تسریع میکرد. بدون شک در غالب اوصاف وی وارث بر حق پدر بود، به غیر از سجایای عضدالدوله که در نزد وی به چشم نمیخورد. وی در سن چهل و دو سالگی، در
ارجانِ فارس، با همان بیماری صرع که موجب مرگ پدرش شد، درگذشت «جمادی الثانی 403 ق / اوایل ژانویه 1013 م».