جابر بن یزید جعفی میگوید:« از مجلس
عبدالله بن حسن میگذشتم.»
او میگفت:« چه کسی میگوید
محمد بن علی الباقر از من برتر و با فضلیتتر است؟»
من نزد امام باقر علیه السلام رفتم. وقتی امام مرا دید، خندید و فرمود:« ای جابر! بنشین که اولین کسی که وارد میشود، عبدالله بن الحسن است.»
من چشم به در دوختم. ناگاه عبدالله بن الحسن وارد شد در حالی که لباسش روی زمین میکشید.
امام بدون مقدّمه فرمود:« ای عبدالله! تویی که گفتهای برتر از من هستی؟ و گفتهای محمد بن علی فرزند
رسول خدا و
علی است، من هم فرزند آنها هستم؟!»
امام به من فرمود:« حفره ای بکَن و آن را پر از هیزم کن و آتش بزن!»
من حفرهای پر از آتش شعلهور درست کردم.
امام رو کرد به عبدالله بن الحسن و فرمود:« اگر خود را مانند من میدانی و برتری مرا بر خودت قبول نداری، داخل این آتش برو!»
عبدالله بن الحسن ساکت شد. امام باقر نگاهی به من انداخت و تبسّمی کرد و سوره بقره، آیه 258 را خواند:« پس متحیّر و عاجز شد کسی که کفر ورزید.»
منابع: بحار الانوار، ج 46، ص 261.
مراجعه شود به:
امور غریبه امام باقر علیه السلام